سوسا وب تولز - ابزار رایگان وبلاگ
آتش درمسجد ارگ(3) - نون و نمک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نون و نمک
نوشته شده در تاریخ شنبه 91/4/10 توسط مصطفی نادری

فرمانده اصفهانی، به سرعت به سوی یکی از نردبان‌ها می‌دود و از طریق آن خود را به طبقه دوم می‌رساند. در طبقه دوم هر چه جستجو می‌کند، از نردبان طبقه اول، نشانی نمی بیند. برای یافتن راه کار دیگری برای فرود به اطراف سر می‌گرداند و نگاهش روی " لوله آب آتش‌نشانی" خیره می‌ماند. لبخند می‌زند و پیش می‌رود. پیش از این هم از این شیوه برای فرود استفاده کرده است. با اعتماد به نفس لوله را می‌گیرد و همانند " میله فرود " روی آن سر می‌خورد، تا به زمین می‌رسد. نردبان هیدرولیکی بین زمین و آسمان معلق است و کسی پشت کنترل فرمان آن دیده نمی شود. " پرویز زاده " به سرعت به او نزدیک می‌شود.
-         آقا مرتضی یه کاری کن نردبان راه بیفته.
-         چی شده مگه !؟
-         نمی دونم. راننده میگه سیستم اتصال نردبون به " سبد نجات " درسته، اما اهرم‌ها جواب نمیدن.
-         کلاچ سبد و کنترل کرده؟
-         میگه سالمه ولی سیستم‌ها کار نمی کنن.
-         نمیشه که... یه چیزی این وسط قطع شده، لابد.
از فراز بام، مردم خشمگین با هیجان بسیار فریاد می‌زنند. در حالی که تعداد زیادی آمبولانس در محوطه برای انتقال مصدومان آماده شده‌اند، به سبب نقص فنی سیستم هیدرولیک نردبان، بین انها و نیروی اورژانس فاصله افتاده است.
مرتضی به سمت " کنترل فرمان " می‌رود و به دقت همه سیستم رابازدید می‌کند و درمی یابد که همه اتصال‌ها درست است. در حالی که فکر می‌کند، سرش را بالا می‌برد و ناگهان به یاد "سیستم اضطراری کنترل فرمان " می‌افتد. به سرعت از نردبان بالا می‌رود و در برابر نگاه منتظر "پرویززاده " به زودی به نقطه دلخواه می‌رسد. نگاهی به آسمان می‌اندازد و زیر لب ذکر می‌گوید. انگاه با حالتی تردید آمیز اما امیدوارانه، اهرم اضطراری را با پا بالا می‌آورد و ناگهان دستگاه به کار می‌افتد.
نردبان به آرامی به سوی بالا حرکت می‌کند. پس از استقرار کامل، کسانی که توان حرکت دارند به سرعت از نردبان فرود می‌آیند و راه را برای مصدومان زمینگیر شده باز می‌کنند.
" سبد نردبان " با زاویه 45 درجه قفل شده و کار انتقال را با مشکل مواجه کرده است. آتش‌نشانان این بار هم از فرمانده اصفهانی چاره جویی می‌کنند.
-         چه کنیم آقا ؟ باز نمیشه.
-         باید برانکارد و با طناب ببندیم به سبد، با یه نفر همراه بدیم پائین.
-         خیلی طول می‌کشه.
-         چاره ای نیست. سبد قفل شده. به امید خدا شروع می‌کنیم...
"پرویز زاده " در حالی که با راننده نردبان هیدرولیک گفتگو می‌کند، چشم به آسمان دوخته، و به فرود آمدن مصدومان نگاه می‌کند. خیلی زود مرتضی نیز کنار انها مستقر می‌شود و " راننده نردبان " برای انتقال بقیه، پشت فرمان قرار می‌گیرد. ظاهرا کار به پایان رسیده و اصفهانی می‌تواند برای جمع آوری نیرو و تجهیزات ایستگاه 7 اقدام کند. محکم با پرویز زاده دست می‌دهد و دور می‌شود.
***
کنار خودروهای ایستگاه 7، "کاردان پیشرو " در حالی که با تاسف سر تکان می‌دهد، جای خالی تجهیزات را از نظر می‌گذراند. مرتضی به او نزدیک می‌شود.
-         خسته نباشی آقای حسنی !نبینم دلخوری !؟
-         شمام خسته نباشی. دلخور نیستم ولی هیچ چی سرجاش نیست.
-         یعنی چی، سرجاش نیست !؟
-         خیلی از وسایل خودروها رو مردم با خودشون بردن برای کمک ولی نتونستن باهاش کار کنن، ول کردن اینور اونور...
-         متوجه نمیشم. چه جوری بردن !؟
-         فقط مال ما که نیست، وسایل ایستگاه یک و ایستگاه 4 هم سرجاشون نیستن.
پیش از انکه پاسخ " حسنی " را بدهد، متوجه صدای افسر آماده می‌شود که از طریق بی سیم، با کد31 او را احضار می‌کند.
-         207 به گوشم.
-         یه مجروح بیهوش داریم باید وارد سبد هیدرولیکی بشه.
-         شنیدم آقا، اطاعت میشه.
***
اصفهانی، برانکارد نردبان را مستقر می‌کند و علامت می‌دهد. " محمد پناهی " از پایین، نردبان را به سمت بام هدایت می‌کند و مرتضی چشم به بالا دارد، تا لحظه ای که نردبان مستقر می‌شود و از حرکت باز می‌ماند. اصفهانی برانکارد را جدا می‌کند و به نجات گری که روی بام ایستاده، تحویل می‌دهد: " سبد " همچنان در زاویه 45 درجه قفل است و به سبب وضعیت خاص مصدوم، انتقال او خطرناک و سخت به نظر می‌رسد. نردبان کمی حرکت می‌کند تا سبد کاملا به دیوار نزدیک می‌شود. مرتضی از سبد پایین می‌آید و به کمک همکارانش، مصدوم را روی سبد مستقر می‌کند.
مصدوم، بانویی سی و چندساله است که در بیهوشی کامل از طریق کیسه تنفسی روی دهان، نفس می‌کشد و "سرم " نیز به دستش وصل است. مرتضی به روی سبد می‌رود. با یک دست، مصدوم را محکم به سبد می‌چسباند و با دست دیگر "سرم " را نگاه می‌دارد. آنگاه، دهانش را به لوله تنفسی نزدیک می‌کند،لوله ای که سر دیگر آن داخل ریه مصدوم فرو رفته است. در حالی که از طریق دهان به مصدوم تنفس مصنوعی می‌دهد و به سختی تعادل خود را حفظ کرده است، نردبان به حرکت در می‌آید و زیر نگاه نگران نیروهای آتش‌نشانی و امداد اصفهانی و مصدوم همراهش به آرامی به سطح خیابان نزدیک می‌شوند تا... بالاخره سبد به مقصد می‌رسد.
 نیروی اورژانس با شتاب پیش می‌رود و مصدوم را تحویل می‌گیرد، اصفهانی نفسی به راحتی می‌کشد و افسر آماده به او نزدیک می‌شود.
-     عالی بود آقا مرتضی ! شاهکار کردی.
-     خدا را شکر که سالم رسیدیم پایین. دل تو دلم نبود.یه سره خدا خدا می‌کردم.
-     خدا پشت و پناهت باشه مرد !
 
***
یک حادثه کم نظیر دیگر نیز با تلاش نیروهای فداکار آتش‌نشانی،به پایان رسیده است. نیروهای خسته اما خوشحال، بخشی از تجهیزات باقیمانده را جمع آوری می‌کنند و کارشناسان بررسی علت حریق مشغول کارند.
مرتضی اصفهانی که خود، نای راه رفتن ندارد صورت خسته همکارانش را به دقت از نظر می‌گذارند و کنجکاو به ساعتش نگاه می‌کند. تنها 40 دقیقه به نیمه شب باقی مانده است. لبخندی می‌زند و به سختی به طرف خودرو می‌رود.در حال حرکت، لحظه ای توقف می‌کند و به محوطه میدان ارگ خیره می‌شود. به یکباره انبوه افکار پریشان به مغزش هجوم می‌آورند، چنان که گویی بر اثر خستگی، قدرت مهار‌اندیشه اش را ندارد. برای اولین بار است که با خود می‌اندیشد،" آن‌ها که بیشتر تلاش می‌کنند، کمتر دیده می‌شوند و هنگامی که نوبت تشویق می‌رسد، آن‌ها که بیشتر دیده شده‌اند، سهم بیشتری می‌برند. "
این افکار پریشان، بیشتر حاصل مشکلات جانبی زندگی اوست. پس از سه ترم تحصیل در " مجتمع یادگار امام " به سبب درگیری‌های کاری، 7% از کار افتادگی و بگو مگو بر سرتقسیم خانه پدری مجبور به ترک تحصیل شده و تصمیم گرفته است، شغل دوم خود در شرکت " زیراکس " را نیز رها کند.
نفس عمیقی می‌کشد و خودش را از چنگ افکار پریشان رها می‌کند. توقع پاداش مادی و شنیدن واژه‌های دهان پر کن، مربوط به کسانی است که زندگی خود را با بده بستان‌های مادی گره زده‌اند، اما او از خیل عاشقانی است که لباس ویژه " خدمتگزاری به مردم " را به تن دارند.
هوا را با شدت به ریه‌های خود می‌فرستد، لبخند می‌زند و سر حال تر از همیشه آنچنان که شایسته یک فرمانده آتش‌نشانی است، با افتخار به اطراف نگاه می‌کند، و به سوی خودرو می‌رود. همکارانش برای حرکت آماده شده‌اند و زمان بازگشت به ایستگاه، فرا رسیده است. داخل خودرو، کنار " کاردان پیشرو " می‌نشیند و فرمان حرکت می‌دهد.
کاروان پیروز آتش‌نشانان، با چراغ‌های گردان روشن، از دل تاریکی شب راه می‌گشایند و میدان ارگ را ترک می‌کنند.




قالب وبلاگ